مأموریت ائمه معصومین (علیهم السلام)

مأموریت ائمه معصومین (علیهم السلام)

نگاهی خلاصه به مأموریتهای ائمه اطهار (علیهم السلام)
مأموریت ائمه معصومین (علیهم السلام)

مأموریت ائمه معصومین (علیهم السلام)

نگاهی خلاصه به مأموریتهای ائمه اطهار (علیهم السلام)

نگاهی اجمالی به زندگی و مأموریت امام محمد باقر ع

پایه گذار نهضت بزرگ علمى  

پیشواى پنجم طى مدت امامت خود، در همان شرائط نامساعد، به نشر و اشاعه حقایق و معارف الهى پرداخت و مشکلات علمى را تشریح نمود و جنبش علمى دامنه دارى به وجود آورد که مقدمات تاسیس یک «دانشگاه بزرگ اسلامى» را که در دوران امامت فرزند گرامیش «امام صادق ع» به اوج عظمت رسید، پى ریزى کرد................
 

 

حضرت باقر (ع) در سال 57 هجرى در شهر «مدینه» چشم به جهان گشود. او هنگام وفات پدر خود امام زین العابدین (ع) که در سال 94 رخ داد، سى و نه سال داشت. نام او «محمد» و کنیهاش «ابوجعفر» است و «باقر» و «باقر العلوم» لقب او مىباشد

/
مادر حضرت «ام عبدالله» دختر امام حسن مجتبى (ع) و از این جهت نخستین کسى بود که هم از نظر پدر و هم از نظر مادر فاطمى و علوى بوده است.
امام باقر در سال 114 هجرى در شهر مدینه درگذشت و در قبرستان معروف بقیع، کنار قبر پدر و جدش، به خاک سپده شد. دوران امامت آن حضرت هیجده سال بود/
خلفاى معاصر حضرت
پیشواى پنجم در دوران امامت دوران خود با زمامداران و خلفاى یاد شده در زیر معاصر بود:
1-
ولید بن عبدالملک (86-96)
2-
سلیمان بن عبدالملک (96-99)
3-
عمر بن عبدالعزیز (99-101)
4-
یزید بن عبدالملک (101-105)
5-
هشام بن عبدالملک (105-125)
این خلفا، به استثناى عمر بن عبدالعزیز- که شخصى نسبتا دادگر و نسبت به خاندان پیامبر (ص) علاقهمند بود- همگى در ستمگرى و استبداد و خودکامگى دست کمى از نیاکان خود نداشتند و مخصوصاً نسبت به پیشواى پنجم همواره سختگیرى مىکردند.

پایه گذار نهضت بزرگ علمى

پیشواى پنجم طى مدت امامت خود، در همان شرائط نامساعد، به نشر و اشاعه حقایق و معارف الهى پرداخت و مشکلات علمى را تشریح نمود و جنبش علمى دامنه دارى به وجود آورد که مقدمات تاسیس یک «دانشگاه بزرگ اسلامى» را که در دوران امامت فرزند گرامیش «امام صادق ع» به اوج عظمت رسید، پى ریزى کرد/
امام پنجم در علم، زهد، عظمت و فضیلت سرآمد همه بزرگان بنى هاشم بود و مقام بزرگ علمى و اخلاقى او مورد تصدیق دوست و دشمن بود. به قدرى روایات و احادیث، در زمینه مسائل و احکام اسلامى، تفسیر، تاریخ اسلام، و انواع علوم، از ان حضرت به یادگار مانده است که تا آن روز از هیچ یک از فرزندان امام حسن و امام حسین (ع) به جا نمانده بود.(1)
رجال و شخصیتهاى بزرگ علمى آن روز، و نیز عدهاى از یاران پیامبر (ص) که هنوز درحال حیات بودند، از محضر آن حضرت استفاده مىکردند/
«
جابر بن یزید جعفى» و «کیسان سجستانى» (از تابعین) و فقهائى مانند: «ابن مبارک»، «زهرى»، «اوزاعى»، «ابوحنیفه»، «مالک»، «شافعى»، «زیاد بن منذرنهدى» از آثار علمى او بهرهمند شده سخنان آن حضرت را، بى واسطه و گاه با چند واسطه، نقل نمودهاند.
کتب و مولفات دانشمندان و مورخان اهل تسنن مانند: طبرى، بلاذرى، سلامى، خطیب بغدادى، ابونعیم اصفهانى، و کتبى مانند: موطا مالک، سنن ابى داود، مسند ابى حنیفه، مسند مروزى، تفسیر نقاش، تفسیر زمخشرى، و دهها نظیر اینها، که از مهمترین کتب جهان تسنن است، پر از سخنان پرمغز پیشواى پنجم است و همه جا جمله: «قال محمد بن على» و یا «قال محمد الباقر» به چشم مىخورد. (2)
کتب شیعه نیز در زمینههاى مختلف سرشار از سخنان و احادیث حضرت باقر (ع) است و هر کس کوچکترین آشنایى با این کتابها داشته باشد، این معنا را تصدیق مىکند/
امام باقر (ع) از نظر دانشمندان
آوازه علوم و دانشهاى امام باقر ع چنان اقطار اسلامى را پر کرده بود که لقب «باقر العلوم» (گشاینده دریچههاى دانش و شکافنده مشکلات علوم) به خود گرفته بود.
«
ابن حجر هیتمى» مىنویسد:
محمد باقر به اندازهاى گنجهاى پنهان معارف و دانشها را آشکار ساخته، حقایق احکام و حکمتها و لطایف دانشها را بیان نموده که جز بر عناصر بى بصیرت یا بد سیرت پوشیده نیست و از همینجاست که وى را شکافنده و جامع علوم، و برافرازنده پرچم دانش خواندهاند. (3)
«
عبدالله بن عطأ» که یکى از شخصیتهاى برجسته و دانشمندان بزرگ عصر امام بود، مىگوید:
«
من هرگز دانشمندان اسلام را در هیچ محفل و مجمعى به اندازه محفل محمد بن على (ع) از نظر علمى حقیر و کوچک ندیدم. من «حکم بن عتیبه» را که در علم و فقه مشهور آفاق بود، دیدم که در خدمت محمد باقر مانند کودکى در برابر استاد عالیمقام، زانوى ادب بر زمین زده شیفته و مجذوب کلام و شخصیت او گردیده بود.(4)
امام باقر ع در سخنان خود،اغلب به آیات قرآن مجید استناد نموده از کلام خدا شاهد مىآورد و مىفرمود: «هر مطلبى گفتم، از من بپرسید که در کجاى قرآن است تا آیه مربوط به آن موضوع را معرفى کنم».(5)

)



حضرت باقر ع شاگردان برجستهاى در زمینههاى فقه وحدیث و تفسیر و دیگر علوم اسلامى تربیت کرد که هر کدام وزنه علمى بزرگى به شمار مىرفت. شخصیتهاى بزرگى همچون: محمد بن مسلم، زرارهبن اعین، ابو بصیر، برید بن معاویه عجلى، جابربن یزید، حمران بن اعین، و هشام بن سالم از تربیت یافتگان مکتب آن حضرتند/
پیشواى ششم مىفرمود: «مکتب ما و احادیث پدرم را چهار نفر زنده کردند، این چهار نفر عبارتند از: زراره، ابوبصیر، محمد بن مسلم و برید بن معاویه عجلى. اگر اینها نبودند کسى از تعالیم دین و مکتب پیامبر بهرهاى نمىیافت. این چند نفر حافظان دین بودند. آنان، از میان شیعیان زمان ما، نخستین کسانى بودند که با مکتب ما آشنا شدند و در روز رستاخیز نیز پیش از دیگران به ما خواهند پیوست.»(6)
شاگردان مکتب امام باقر (ع) سرآمد فقها و محدثان زمان بودند و در میدان رقابت علمى بر فقها و قضات غیر شیعى برترى داشتند/
شکافنده علوم و گشاینده درهاى دانش
آثار درخشان علمى پیشواى پنجم و شاگردان برجستهاى که مکتب بزرگ وى تحویل جامعه اسلامى داد، پیشگویى پیامبر اسلام (ص) را عینیت بخشد. راوى این پیشگویى «جابر بن عبدالله انصارى» شخصیت معروف صدر اسلام است/
جابر که یکى از یاران بزرگ پیامبر اسلام (ص) و از علاقهمندان خاص خاندان نبوت است، مىگوید:
روزى پیامبر اسلام (ص) به من فرمود: «بعد از من شخصى از خاندان مرا خواهى دید که اسمش اسم من و قیافهاش شبیه قیافه من خواهد بود. او درهاى دانش را به روى مردم خواهد گشود»/
پیامبر اسلام (ص) هنگامى که پیشگویى را فرمود که هنوز حضرت باقر (ع) چشم به جهان نگشوده بود/
سالها از این جریان گذشت، زمان پیشواى چهارم رسید. روزى جابر از کوچههاى مدینه عبور مىکرد، چشمش به حضرت باقر افتاد. وقتى دقت کرد، دید نشانه هایى که پیامبر (ص) فرموده بود، عینا در او هست/
پرسید اسم تو چیست ؟
گفت: اسم من محمد بن على بن الحسین است.
جابر بوسه بر پیشانى او زد و گفت: جدت پیامبر به وسیله من به تو سلام رساند!
جابر از آن تاریخ، به پاس احترام پیامبر (ص) و به نشانه عظمت امام باقر (ع) هر روز دوبار به دیدار آن حضرت مىرفت، او در مسجد پیامبر میان انبوه جمعیت مىنشست (و در پاسخ بعضى از مغرضین که از کار وى خردهگیرى مىکردند) پیشگویى پیامبراسلام را نقل مىکرد.
یک نکته
در اینجا تذکر این نکته لازم است که جریان دیدار جابر با امام باقر (ع) و ابلاغ سلام پیامبر به آن حضرت، ضمن روایات مختلف و مضمونهاى مشابه در کتابهاى: رجال کشى، کشف الغمه، امالى صدوق، امالى شیخ طوسى، اختصاص مفید و امثال اینها نقل شده است/
این روایات از دو نظر متناقض به نظر مىرسند:
نخست: از این جهت که طبق مفاد بعضى از آنها، جابر امام باقر (ع) را در یکى از کوچههاى مدینه دیده است، و طبق بعضى دیگر، در خانه امام چهارم، و مطابق دسته سوم، حضرت باقر نزد جابر رفته و در آنجا، جابر حضرت را شناخته است/
دوم: در بعضى از این روایات، تصریح شده است که جابر در آن هنگام نابینا شده بود، ولى در برخى دیگر آمده است که جابر با دقت قیافه امام پننجم را نگاه و وارسى کرد. بدیهى است که این موضوع با نابینایى جابر سازگار نیست.
در پاسخ تناقض نخست باید گفت که، در یک نظر دقیق، منافاتى میان این احادیث نیست، زیرا قرائن نشان مىدهد که جابر روى اخلاص و ارادت خاصى که به خاندان پیامبر داشت، پیشگویى و ابلاغ سلام پیامبر را تکرار مىکرد و مىخواست از این طریق عظمت امام باقر (ع) بهتر روشن گردد، بنابراین چه اشکالى دارد که این جریان چند بار و در محلها و مناسبتهاى مختلف تکرار شده باشد؟
اما در پاسخ تناقض دوم این است که شاید آن دسته از روایات که حاکى از دیدن و نگاه کردن جابر است، مربوط به قبل از نابینایى او بوده است چنانکه شیخ مفید از امام باقر (ع) نقل مىکند که حضرت فرمود: نزد جابر بن عبدلله انصارى رفتم و به او سلام کردم. جواب سلام مرا داد و پرسید: کى هستى؟ و این بعد از نابینایى او بود...(7)نظیر این حدیث را سبط ابن جوزى نیز نقل کرده است. (8)



گفتیم که امام باقر (ع) با پنج تن از خلفاى اموى معاصر بود. اینک ویژگیهاى هر یک از آنها را در امر حکومت و اداره جامعه مورد بررسى قرار مىدهیم تا روشن شود که امام باقر (ع) در چه شرائط اجتماعى و سیاسى زندگى مىکرده است؟
ولید بن عبدالملک
ولید بن عبدالملک نخسیتن خلیفه معاصر امام پنجم بود و چون پیرامون ویژگیهاى او ضمن زندگینامه امام سجاد توضیح دادیم، در اینجا فقط اضافه مىکنیم که:
دوران خلافت ولید: دوره فتح و پیروزى مسلمانان در نبرد با کفار بود. در زمان او قلمرو دولت اموى از شرق و غرب وسعت یافت. ولید در نتیجه آرامشى که در عصر وى بر کشور حکمفرما بود، توانست دنباله فتوحاتى را که در عصر خلفاى سابق انجام یافته بود،بگیرد. به همین جهت قلمرو حکومت وى از طرف شرق و غرب توسعه یافت و بخشهایى از هند، و نیز کابل و کاشمر و طوس و مناطق مختلف و وسیع دیگر، به کشور پهناور اسلامى پیوست و دامنه فتوحات او تا اندلس امتداد یافت و قشون امپراتورى اندلس از نیروهاى تحت فرماندهى «موسى بن نصیر»، فرمانده سپاه اسلام، شکست خوردند و این کشور به دست مسلمانان افتاد.(9)
سلیمان بن عبدالملک
دوران خلافت «سلیمان بن عبدالملک» کوتاه مدت بود، به طورى که مدت سه سال بیشتر طول نکشید. (10) سلیمان در آغاز خلافت، از خود نرمش نشان داد و به محض رسیدن به قدرت، درهاى زندانهاى عراق را گشود و هزاران نفر زندانى بیگناه را که حجاج بن یوسف در بند اسارت و حبس کشیده بود، آزاد ساخت و عمال و ماموران مالیات حجاج را از کار برکنار کرد و بسیارى از برنامههاى ظالمانه او را لغو نمود/


اقدام سلیمان در آزاد ساختن زندانیان بیگناه عراق دولت مستعجل بود، او بعداً این روش خود را عوض کرد و روى حسابهاى شخصى و تحت تاثیر احساسات انتقامجویانه، دست به ظلم و جنایت آلود. او با انگیزه تعصبات قبیلگى، افراد قبایل «مضرى» را زیر فشار قرار داد و از رقباى آنان یعنى قبایل یمنى (قحطانى) پشتیبانى کرد.(11)نیز عدهاى از سرداران سپاه و رجال بزرگ را به قتل رسانید، و «موسى بن نصیر» و «طارق بن زیاد»، دو قهرمان دلیر و فاتح اندلس، را مورد بیمهرى قرار داده طرد کرد.(12)
مولف کتاب «تاریخ سیاسى اسلام» مىنویسد:
«
سلیمان درباره والیان خود، نظریات خصوصى اعمال مىکرد: بعضى را مورد توجه قرار مىداد و براى از میان بردن بعضى دیگر نقشه مىکشید. از جمله کسانى که سلیمان با آنها دشمنى داشت «محمد بن قاسم» والى «هند»، «قتبیه بن مسلم» والى «ماورأ النهر» و «موسى بن نصیر» والى اندلس بود». (13)و این دشمنیها همه از انگیزههاى شخصى و رقابتهاى قبیلگى سرچشمه مىگرفت که متاسفانه فرصت توضیح بیشتر در این زمینه در اینجا نیست.
فساد دربار خلافت
سلیمان بن عبدالملک مردى فوق العاده حریص، پرخوار، شکمباره، خوشگذران، و تجمل پرست بود. او به اندازه چند نفر عادى غذا مىخورد! و سفرهاى وى همیشه رنگین و اشرافى بود. او لباسهاى پر زرق و برق و گرانقیمت و گلدوزى شده مىپوشید و در این باره به قدرى افراط مىکرد که اجازه نمىداد خدمتگزاران و حتى ماموارن آبدار خانه دربار خلافت نیز با لباس عادى نزد او بروند، بلکه آنان مجبور بودند هنگام شرفیابى! لباس گلدوزى شده و رنگین بپوشند! تجمل پرستى دربار خلافت کم کم به سایر شهرها سرایت کرد و پوشیدن این گونه لباسها در یمن و کوفه و اسکندریه نیز در میان مردم معمول گردید.(14)
عمر بن عبدالعزیز
با آنکه طبق وصیت «عبدالملک بن مروان» (پدر سلیمان) ولیعهد سلیمان، برادرش «یزید بن عبدالملک» بود، اما هنگامى که سلیمان بیمار شد و دانست مرگ او فرا رسیده، به عللى عمر بن عبدالعزیز را براى جانشینى خود تعیین کرد/
پس از مرگ سلیمان، هنگامى که خلافت عمربن عبدالعزیز در مسجد اعلام شد، حاضران از این انتخاب استقبال نموده با وى بیعت کردند.(15)
عمر بن عبدالعزیز که مواجه با وضع پریشان تودهها و شاهد امواج خشم و تنفر شدید مردم از دستگاه خلافت بنى امیه بود، از آغاز کار، در مقام دلجویى از محرومان و ستمدیدگان برآمد و طى بخشنامهاى به استانداران و نمایندگان حکومت مرکزى در ایالات مختلف چنین نوشت:
«
مردم دچار فشار و سختى و دستخوش ظلم و ستم گشتهاند و آیین الهى در میان آنها وارونه اجرا شده است. زمامداران و فرمانروایان ستمگر گذشته، با مقررات و بدعتهایى که اجرا نمودهاند، کمتر در صدد اجراى حق و رفتار ملایم و عمل نیک بوده و جان مردم را به لب رساندهاند. اینک باید گذشتهها جبران گردد و این گونه اعمال متوقف شود/
از این پس هر کس عازم حج باشد،باید مقررى او را از بیت المال زودتر بپردازید تا رهسپار سفر شود، هیچ یک از شما حق ندارید پیش از مشاوره با من، کسى را کیفر کنید، دست کسى را ببرید یا احدى را به دار بیاویزید.»(16)
مبارزه با فساد و تبعیض
علاوه بر این، عمر بن عبدالعزیز پس از استقرار حکومت خود، اسبها و مرکبهاى دربار خلافت را به مزایده علنى گذاشت و پول آنها را به صندوق بیت المال ریخت و به همسر خود «فاطمه»، دختر عبدالملک، دستور داد تمام جواهرات و اموال و هدایاى گرانبهایى را که پدر و برادرش از بیت المال به اوبخشیده بودند، به بیت المال برگرداند اگر دل از آنها بر نمىکند، خانه او را ترک گوید. فاطمه اطاعت کرده تمام جواهرات و زیور آلاتى را که متعلق به بیت المال بود، تحویل داد.(17)
عمر بن عبدالعزیز نه تنها همسر خود را با قانون عدل و داد آشنا کرد و حق مردم را از او گرفت، بلکه تمام اموال و دارایى و مستغلات و لباسهاى گرانبهاى سلیمان بن عبدالملک را فروخت و پول آنها را که بالغ بر بیست و چهار هزار دینار شده بود، به بیت المال برگردانید.(18)
عمر بن عبدالعزیز که اصلاحات اجتماعى و مبارزه با فساد را بدین گونه از خانه خود و دستگاه خلیفه قبلى شروع کرده بود، شعاع مبارزه را وسعت داد و بنى امیه و عموزادگان خود را به پاى حساب کشید و به آنها فرمان داد که اموال عمومى را که تصاحب کردهاند، به بیت المال پس بدهند. او با قاطعیت تمام، کلیه اموالى را که بنى امیه بزور از مردم گرفته بودند، از آنها باز ستاند و به صاحبان آنها تحویل داد و دست امویان را تا حد زیادى از مال و جان مردم کوتاه کرد.(19)
این موضوع بر بنى امیه گران آمد و بر ضد عمر بن عبدالعزیز تحریکاتى نمودند. در همین زمینه عدهاى از نزدیکان با او دیدار کرده گفتند: آیا نمىترسى که قومت بر ضد تو شوریده حکومت تو را واژگون سازند؟
عمر گفت: من غیر از حساب روز قیامت، از هیچ چیز دیگر نمىترسم، (آیا مرا از کودتا مىترسانید؟!)(20)
سب على ع ممنوع!
چنانکه دیدیم عمر بن عبدالعزیز- در قیاس با دیگر خلفاى اموى - مردى نسبتا دادگر بود و هر چند به خاطر عدم امضاى حکومت او از سوى جانشینان معصوم پیامبر، وى نیز از جرگه طاغوتیان شمرده مىشود، اما به هر حال با بسیارى از مظالم اسلاف خویش در افتاد و حکومتش خالى از خدمت نبود. اما در میان این خدمات، مهمترین خدمت او به اسلام بلکه به انسانیت، که در کارنامه حکومت و زندگى او درخشش خاصى دارد، از میان برداشتن بدعت سبّ امیر مومنان (ع) است. او با این اقدام خود یک بدعت ننگین ریشه دار 69 ساله را از میان برداشت و خدمت بزرگى به شیعیان بلکه به جهان انسانیت انجام داد/
این بدعت، میراث شوم معاویه بود، معاویه که پس از شهادت امیر مومنان (ع) (در سال 40 هجرى) کاملا بر اوضاع مسلط شده بود، تصمیم گرفت با ایجاد تبلیغات و شعارهاى مخالف، على (ع) را به صورت منفورترین مرد عالم اسلام!! معرفى کند. او براى این کار، از یک سو، دوستداران و پیروان امیر مومنان (ع) را زیر فشار قرار داد و با زور شمشیر و سرنیزه از نقل فضایل و مناقب امیر مومنان (ع) بشدت جلوگیرى کرد و اجازه نداد حتى یک حدیث، یک حکایت، و یا یک شعر در مدح على (ع) نقل و گفته شود/
و از طرف دیگر، براى آنکه چهره درخشان على (ع) را وارونه جلوه دهد، محدثان و جیره خواران دستگاه حکومت اموى را وادار نمود احادیثى بر ضد على (ع) جعل کنند! و از این رهگذر احادیث بیشمارى جعل شد و در میان مردم شایع گردید!
معاویه به این هم اکتفا نکرد، بلکه دستور داد در سراسر کشور پنهاور اسلامى در روزهاى جمعه بر فراز منابر، لعن و دشنام على (ع) را ضمیمه خطبه کنند!
این بدعت شوم، رایج و عملى گردید و در افکار عمومى اثر بخشید و به صورت امر ریشه دارى در آمد به طورى که کودکان با کینه على (ع) بزرگ شدند و بزرگترها با احساسات ضد على (ع) از دنیا رفتند!
بعد از معاویه، خلفاى دیگر اموى نیز این روش را دامه دادند و این بدعت تا اواخر سده اول هجرى که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید، ادامه داشت.(21)
شعاع تاثیر یک آموزگار
در اینجا جاى این سوال باقى است که انگیزه «عمر بن عبدالعزیز» از این کار چه بود و چه عاملى باعث شد که در میان خلفاى اموى، تنها او به این اقدام بزرگ دست بزند؟
پاسخ این سوال این است که دو حادثه بظاهر کوچک در دوران کودکى عمر بن عبدالعزیز اتفاق افتاد که مسیر فکر او را که تحت تاثیر افکار عمومى قرار گرفته بود، تغییر داد و بشدت دگرگون ساخت. در واقع از آن روز بود که این حادثه بزرگ زمان خلافت اوپایه ریزى شد/
حادثه نخست زمانى رخ داد که وى نزد استاد خود «عبیدالله» که مردى خداشناس و با ایمان و آگاه بود، تحصیل مىکرد. یک روز عمر با سایر کودکان همسال خود که از بنى امیه و منسوبین آنان بودند، بازى مىکرد. کودکان، در حالى که سرگرم بازى بودند، طبق معمول به هر بهانه کوچک على (ع) را لعن مىکردند. عمر نیز در عالم کودکى با آنها همصدا مىشد. اتفاقاً در همان هنگام آموزگار وى که از کنار آنها مىگذشت، شنید که شاگردش نیز مثل سایر کودکان، على (ع) را لعن مىکند. استاد فرزانه چیزى نگفت و به مسجد رفت. هنگام درس شد و عمر براى فراگرفتن درس، به مسجد رفت. استاد تا او را دید، مشغول نماز شد. عمر مدتى نشست و منتظر شد تا استاد از نماز فارغ شود، اما استاد نماز را بیش از حد معمول طول داد. شاگرد خردسال احساس کرد که استاد از او رنجیده است و نماز بهانه است. آموزگار، پس از فراغت از نماز، نگاه خشم آلودى به وى افکنده گفت:
-
از کجا مىدانى که خداوند پس از آنکه از اهل «بدر» و «بیعت رضوان» راضى شده بود، بر آنها غضب کرده و آنها را مستحق لعن شدهاند؟(22)
-
من چیزى در این باره نشیندهام.
-
پس به چه علت على (ع) را لعن مىکنى؟
-
از عمل خود عذر مىخواهم و در پیشگاه الهى توبه مىکنم وقول مىدهم که دیگر این عمل را تکرار نکنم/
سخنان منطقى و موثر استاد، کار خود را کرد و او را سخت تحت تاثیر قرار داد. پسر عبدالعزیز از آن روز تصمیم گرفت دیگر نام على (ع) را به زشتى نبرد. اما باز در کوچه و بازار و هنگام بازى با کودکان، همه جا مىشنید مردم بى پروا على (ع) را لعن مىکنند تا آنکه حادثه دوم اتفاق افتاد و او را در تصمیم خود استوار ساخت/
اعتراف بزرگ
حادثه از این قرار بود که پدر عمر از طرف حکومت مرکزى شام، حاکم مدینه بود و در روزهاى جمعه طبق معمول، ضمن خطبه نماز جمعه، على (ع) را لعن مىکرد و خطبه را با سب آن حضرت به پایان مىرسانید/
روزى پسرش عمر به وى گفت:
-
پدر! تو هر وقت خطبه مىخوانى، در هر موضوعى که وارد بحث مىشوى داد سخن مىدهى و با کمال فصاحت و بلاغت از عهده بیان مطلب بر مىآیى، ولى همینکه نوبت به لعن على مىرسد، زبانت یک نوع لکنت پیدا مىکند، علت این امر چیست؟
-
فرزندم! آیا تو متوجه این مطلب شدهاى؟
-
بلى پدر!
-
فرزندم! این مردم که پیرامون ما جمع شدهاند و پاى منبر ما مىنشینند، اگر آنچه من از فضایل على (ع) مىدانم بدانند، از اطراف ما پراکنده شده دنبال فرزندان او خواهند رفت!
عمر بن عبدالعزیز که هنوز سخنان استاد در گوشش طنین انداز بود، چون این اعتراف را از پدر خود شنید، سخت تکان خورد و با خود عهد کرد که اگر روزى به قدرت برسد، این بدعت را از میان بردارد. لذا به مجرد آنکه در سال 99 هجرى به خلافت رسید، به آرزوى دیرینه خود جامه عمل پوشانید و طى بخشنامهاى دستور داد که در منابر به جاى لعن على (ع) آیه: «انّ اللّه یأمر بالعدل و الاحسان و ایتأ ذى القربى و ینهى عن الفحشأ و المنکر و البغى یعظکم لعلکم تذکرون (23)تلاوت شود. این اقدام با استقبال مردم روبرو شد و شعرا و گویندگان این عمل را مورد ستایش قرار دادند.(24)
باز گرداندن فدک به فرزندان حضرت فاطمه (ع)
اقدام بزرگ دیگرى که عمر بن عبدالعزیز در جهت رفع ظلم از ساحت خاندان پیامبر (ص) به عمل آورد، بازگرداندن فدک به فرزندان حضرت فاطمه (س)، دختر گرامى پیامبر اسلام (ص) بود/
فدک در تاریخ اسلام داستان تلخ و پرماجرایى دارد که جاى بحث آن در اینجا نیست، اما بطور اجمال، سیرتاریخى آن از این قرار است که پیامبر، آن را در زمان حیات خود به دخترش فاطمه (س) بخشید و پس از رحلت پیامبر (ص) ابوبکر، بزور آن را از فاطمه زهرا گرفت و جز اموال دولتى اعلام کرد و از آن زمان به وسیله خلفاى وقت، دست به دست مىگشت تا آنکه معاویه در زمان حکومت خود، آن را به مروان بخشید، مروان نیز به پسرش «عبدالعزیز» اهدأ کرد، پس از مرگ عبدالعزیز فدک به فرزندش عمر بن عبدالعزیز منتقل گردید. عمر بن عبدالعزیز، آن را به فرزندان حضرت فاطمه تحویل داد و گفت: فدک مال آنها است و بنى امیه حقى در آن ندارد. ولى متاسفانه پس از مرگ او، که یزید بن عبدالملک به خلافت رسید، مجددا فدک را از سادات فاطمى پس گرفت و تیول بنى امیه قرار داد! (25)
«
صدوق» در کتاب «الخصال» نقل مىکند که عمر بن عبدالعزیز فدک را در جریان سفر به مدینه در دیدارى که با حضرت باقر (ع) داشت، به او مسترد کرد.(26)
گویا با توجه به این گونه خدمات عمر در رفع برخى مظالم از خاندان پیامبر (ص) بود که امام باقر (ع) مىفرمود:
«
عمر بن عبدالعزیز نجیب دودمان بنى امیه است...»(27)
حکومت عمر بن عبدالعزیز، در حدود دو سال، طول کشید، گفتهاند بنى امیه او را مسموم کردند و به هلاکت رساندند.(28)
ممنوعیت نوشتن حدیث
به دنبال انحرافهاى عمیقى که پس از رحلت پیامبر (ص) در جامعه اسلامى به وقوع پیوست، حادثه اسفانگیز دیگرى نیز رخ داد که آثار شوم و زیانبار آن مدتها بر جهان اسلام سنگینى مىکرد و آن عبارت از جلوگیرى از نقل و نوشتن و تدوین «حدیث» بود/
با آنکه حدیث و گفتار پیامبر (ص) بعد از قرآن مجید در درجه دوم اهمیت قرار گرفته است و پس از کتاب آسمانى بزرگترین منبع فرهنگ اسلامى به شمار مىرود، و اصولاً این دو، از هم قابل تفکیک نمىباشند، خلیفه اول و دوم به مخالفت با نقل وتدوین حدیث برخاستند و به بهانههاى پوچ و بى اساس، و در واقع با انگیزههاى سیاسى از هر گونه فعالیت مسلمانان در زمینه نقل و کتابت حدیث بشدت جلوگیرى نمودند/
ابوبکر گفت: از رسول خدا چیزى نقل نکنید و اگر کسى از شما درباره مسئلهاى پرسید، بگویید کتاب خدا (قرآن) در میان ما و شما است، حلالش را حلال و حرامش را حرام بشمارید.(29)
خلیفه دوم براى جلوگیرى از نوشتن احادیث پیامبر (ص) طى بخشنامهاى به تمام مناطق اسلامى نوشت: «هر کس حدیثى از پیامبر (ص) نوشته، باید آن را از بین ببرد».(30)
وى تنها به صدور این بخشنامه اکتفا نکرد، بلکه به تمام یاران پیامبر (ص) و حافظان حدیث اکیداً هشدار داد که از نقل و کتابت حدیث خوددارى کنند!
«
قرظه بن کعب»، یکى از یاران مشهور پیامبر، مىگوید: هنگامى که عمر ما را به سوى عراق روانه مىکرد، خود مقدارى با ما راه آمد و گفت: آیا مىدانید چرا شما را بدرقه کردم؟ گفتیم: لابد خلیفه براى احترام ما که یاران پیامبریم، قدم رنجه کردهاند! گفت: گذشته از احترام شما، براى این جهت شما را بدرقه نمودم که مطلبى را به شما توصیه کنم تا به پاس پیاده روى و بدرقهام آن را انجام دهید/
آنگاه افزود: شما به منطقهاى مىروید که مردم آنجا، با زمزمه تلاوت قرآن، فضاى مسجد و محفل خود را پر کردهاند، توصیه من به شما این است که آنها را به حال خود واگذارید و مردم را با احادیث، مشغول نسازید و با نقل حدیث، از خواندن قرآن باز ندارید، قرآن را پیراسته از هر سخن و حدیثى براى مردم بخوانید و از پیامبر (ص) کمتر حدیث به میان آورید، من نیز در این کار با شما همکارى خواهم کرد!
وقتى که «قرظه» به محل ماموریت خود وارد شد، به او گفتند: براى ما حدیث نقل کن. وى جواب داد: خلیفه ما را از نقل حدیث باز داشته است. (31)
عمر در دوران خلافتش یک بار تصمیم گرفت که احادیث پیامبر را بنویسد، آنگاه به منظور تظاهر به آزادى، موضوع را با مردم در میان نهاد و پس از یک ماه اندیشیدن، راه چاره را یافت و به مردم اعلام کرد: «امتهاى گذشته را به یاد آوردم که با نوشتن بعضى کتابها و توجه زیاد به آنها از کتاب آسمانى خود باز ماندند، لذا من هرگز کتاب خدا (قران) را با چیزى درهم نمىآمیزم»(32)
خلیفه در این باره تنها به سفارش و تاکید اکتفا نمىکرد، بلکه هر کس را که اقدام به نقل حدیثى مىنمود. بشدت مجازات مىکرد، چنانکه روزى به «ابن مسعود» و «ابودردأ» و «ابوذر»، که هر سه از شخصیتهاى بزرگ صدر اسلام بودند، گفت: این حدیثها چیست که از پیامبر (ص) نقل مىکنید؟ و آنگاه آنها را زندانى کرد، این سه تن تا هنگام مرگ عمر در زندان به سر مىبردند! (33)
این گونه کیفرها و سختگیریها باعث شد که سایر مسلمانان نیز جرأت نقل و کتابت حدیث را نداشته باشند/
زیان جبران ناپذیر
این محدودیتها باعث شد که احادیث نبوى در سینه حافظان حدیث بماند و مسلمانان از این منبع بزرگ فرهنگ اسلامى مدتها محروم گردند، به حدى که «شعبى» مىگوید: «یک سال با پسر عمر همنشین بودم، از وى براى نمونه حتى یک حدیث از پیامبر نشنیدهام!» (34)
و «سائب بن یزید» مىگوید: از مدینه تا مکه با «سعد بن مالک» همسفر بودم، در طول سفر حتى یک حدیث از پیامبر ص نقل نکرد!»(35)
این ممنوعیت چنان اثر شومى در جامعه به جا گذاشت که «عبدالله بن عمر» با آنکه به دستور پیامبر احادیث آن حضرت را ضبط کرده بود، بر اثر بخشنامه خلیفه، آنچنان کتاب خود را پنهان ساخت که هرگز در کتب حدیث نامى از کتاب وى به چشم نمىخورد!
ناگفته پیداست زیانهایى که از این ممنوعیت متوجه اسلام گردید، قابل جبران نبود، زیرا کتابت احادیث پیامبر (ص) قریب صد سال متروک گشت و آن کلمات بلند در میان مسلمانان مورد مذاکره قرار نگرفت/
از همه بدتر آنکه عدهاى مزدور و دورغ پرداز، از این فرصت استفاده نموده مطالب دروغ و بى اساس را به نفع حکومتها و زمامداران وقت به صورت حدیث جعل کردند ؛ زیرا وقتى مدرک منحصر به حافظهها و شنیدن از افراد گردید، طبعا همه کس مىتوانست همه گونه ادعایى بنماید، چون نه کتابى در کار بود، نه دفترى و نه حسابى! پیدااست که در چنین شرائطى، دهها ابوهریره به وجود آمده براى بهره برداریهاى نامشروع، خود را محدث واقعى جا مىزدند!
این وضع تا اواخر قرن اول هجرى، یعنى تا زمان خلافت «عمر بن عبدالعزیز» (99-101)، ادامه یافت. عمر بن عبدالعزیز با یک اقدام شجاعانه این بدعت شوم را از میان برداشت و مردم را به نقل و تدوین حدیث تشویق کرد. او طى بخشنامهاى، به منظور ترغیب و تشویق دانشمندان و راویان به این کار، چنین نوشت:
«
انظروا حدیث رسول الله فاکتبوه فانى خفت دروس العلم و ذهاب اهله»: (احادیث پیامبر را جمع آورى کرده بنویسید، زیرا بیم آن دارم که دانشمندان و اهل حدیث از دنیا بروند و چراغ علم خاموش گردد)/
بنا به نقل «بخارى»، عمر بن عبدالعزیز نامهاى مشابه مضمون فوق از شام به «ابى بکر بن حزم»، که از طرف وى حاکم مدینه بود، نوشت.(36)
ولى این آغاز کار بود و مدتها لازم بود تا یک قرن عقب افتادگى جبران گردد و احادیث پیامبر (ص) احیا شود و آنچه در حافظهها بود، طبعاً آمیخته به برخى تحریفهاى عمدى یا سهوى، روى کاغذ بیابد/
از آنجا که دوران خلافت عمر بن عبدالعزیز کوتاه بود، این برنامه بسرعت پیشرفت نکرد، زیرا پس از او «یزید بن عبدالملک» و «هشام بن عبدالملک» زمام امور را در دست گرفتند و چیزى که در حکومت آنها مطرح نبود، دلسوزى به حال اسلام و مسلمانان بود/
بعضى نوشتهاند: نخستین کسى که به امر عمر بن عبدالعزیز احادیث را جمع کرد، محمد بن مسلم بن شهاب زهرى بود.(37)
البته باید توجه داشت که گر چه از زمان عمر بن عبدالعزیز نقل وکتابت حدیث آزاد شد، اما از یک طرف احادیث مجعول دوران فترت کتابت حدیث وارد مجموعههاى حدیثى شد و از طرف دیگر محدثان رسمى و طرفدار حکومت از نقل احادیثى که به نحوى به نفع اهل بیت و شیعه تمام مىشد خوددارى کرده آنها را کتمان نمودند/
توجهات بى اساس
دراینجا سوالى پیش مىآید و آن این است که علت ممنوعیت نقل و ضبط حدیث چه بود و خلیفه دوم به چه مجوزى چنین بخشنامهاى را صادر کرد؟ در صورتى که همه مىدانیم احادیث (گفتار پیامبر) مانند قرآن حجت بوده و پیروى از آن بر همه مسلمانان واجب است و قران درباره کلیه مطالبى که پیامبر (ص) مىفرمود (اعم از قرآن که گفتار خدا است و حدیث که الفاظ آن از خود پیامبر (ص) ولى مفاد آن مربوط به جهان وحى مىباشد) مىفرماید: «هرگز پیامبر (ص) در گفتار خود از روى هوى و هوس سخن نمىگوید و هر چه بگوید، طبق وحى الهى است» (38)
از این گذشته خداوند صراحتاً سخنان و دستورهاى پیامبر را براى مسلمانان حجت قرار داده و فرموده است «و آنچه را پیامبر براى شما آورده بگیرید و اجرا کنید و از آنچه نهى کرده خوددارى کنید». (39)
«
عبدالله بن عمر»از پیامبر (ص) نقل مىکند که حضرت با اشاره به دو لب خود به من فرمود:«اى فرزند عمر سوگند به خدایى که جانم در دست اوست جز حق چیزى از میان این دو، بیرون نمىآید، آنچه مىگویم بنویس».(40)
آیا با اهمیتى که احادیث پیامبر (ص) دارد و از راههاى مهم و مطمئن آشنایى مردم با حقیقت اسلام به شمار مىرود، شایسته بودکه خلیفه دوم براى جلوگیرى از نوشتن احادیث پیامبر (ص) به تمام مناطق اسلامى بخشنامه کرده بنویسد:«هر کس حدیثى از پیامبر (ص) نوشته، باید از بین ببرد»؟! آیا این بخشنامه با روح اسلام، که همواره طرفدار توسعه و گسترش علم و دانش است، سازگار است؟!
در پاسخ این سوال، طرفداران دستگاه خلافت به دست و پا افتاده، براى اقدام خلیفه از پیش خود فلسفهاى تراشیده و ادعا مىکنند که ابوبکر گفت: علت جلوگیرى از نقل احادیث پیامبر (ص) این است که احادیث، با آیات قران مجید آمیخته نشود (!)(41)
این عذر به قدرى بى اساس است که احتیاج به پاسخ ندارد، زیرا روزى که پیامبر اکرم بدرود زندگى گفت، تمام آیات و سورههاى قرآن مضبوط و معین شده بود و نویسندگان وحى و قاریان قرآن با حافظههاى قوى خود تمام قرآن را حفظ کرده بودند و آیات و سورههاى قرآن چنان معین و مشخص شده بود که احدى نمىتوانست حرفى را از قران بردارد یا حرفى را بر آن اضافه کند. آیا با این وضع، نوشتن احادیث لطمهاى بر قرآن وارد مىساخت؟! بعلاوه، قرآن مجید ازنظر فصاحت، بلاغت، روانى و سلاست، جذابیت و ترکیب و جمله بندى طورى است که هیچ کلام و نوشتهاى به آن شباهت ندارد و هیچ کلامى، گرچه از نظر فصاحت به عالیترین درجه برسد، قابل اشتباه با قرآن نیست/
سخنان امیر مومنان (ع) در نهج البلاغه و خطبههاى خود پیامبر (ص) از نظر فصاحت و سلاست و شیرینى در اوج فصاحت و بلاغت قرار دارد ولى هرگز قابل اشتباه با قرآن نیست و آیاتى که امیر مومنان (ع) ضمن خطبههاى خود آورده، مانند گوهر درخشانى، در لابلاى سخنان على (ع) مىدرخشد و هر خوانندهاى که با ترکیب کلام عرب آشنا باشد، در نخستین برخورد میان این دو فرق مىگذارد/
انگیزه سیاسى
قرائن شهادت مىدهد که صدور این بخشنامه انگیزه سیاسى داشته و منظور این بوده است که در پرتو ان، امتیاز بزرگى را که آن روزها نصیب امیر مومنان (ع) شده بود، از بین ببرند؛ زیرا امیر مومنان (ع) هنگامى که پیامبر (ص) در قید حیات بود، کتابهایى تالیف نموده بود که در آنها احادیث پیامبر (ص) و حقایقى راکه از آن حضرت در ابواب مختلف آموخته بود، گردآورى بود/
آیا پیامبر (ص) از کتابت حدیث نهى فرموده بود؟
تاسف اورتر این است که برخى از محدثان، نهى از کتابت حدیث را به پیامبر اسلام (ص) نسبت داده مىگویند: آن حضرت فرموده است: چیزى از طرف من جز قرآن ننویسید و هرکس چیزى از جز قرآن نوشته باید آن را از بین ببرد.(42)
قرائنى شهادت مىدهد که این مطلب بى اساس است، زیرا:
اولا امیر مومنان (ع)، شاگرد ممتاز مکتب پیامبر، احادیث فراوانى از آن حضرت ضبط کرده بود و نوشتههاى او دست به دست در میان ائمه (ع) مىگشت و اگر پیامبر (ص) از نوشتن احادیث نهى مىکرد، هرگز على (ع) با فرمان او مخالفت نمىنمود/
ثانیا، نامههاى مختلفى در مسائل گوناگون، در احکام و فرائض و مرافعات و سیاسات، در زمان خود آن حضرت نوشته شده و محدثان و تاریخ نویسان با اسناد و مدارک متقن، متن آنها را ضبط کردهاند. تعداد انگشت شمارى از این نامهها مربوط به دعوت به اصل اسلام است، ولى بسیارى از آنها پیرامون فصل خصومتها و تعیین حدود و کیفرهاى اسلامى و بیان احکام و فرائض نگارش یافته است ؛ بنابراین چگونه مىتوان باور نمود که پیامبر (ص) از یک طرف از نوشتن غیر قرآن نهى نماید، و از طرف دیگر 300 نامه، که 216 عدد از آنها اکنون با تمام خصوصیات در دسترس ماست، در برابر دیدگانش نوشته شود و با مخالفت او روبرو نگردد؟!



خوشبختانه شیعیان از همان دوران حیات پیامبر اسلام در این زمینه کوششهاى فراوانى به عمل آوردند و به پیروى از امیر مومنان (ع) در نقل و ضبط و تدوین حدیث پیشگام شدند و آثار گرانبها و مجموعههاى ارزندهاى از اخبار و احادیث از خود به یادگار گذاشتند.
على (ع) نخستین کسى بود که احادیث رسول خدا را جمع آورى کرد. پیامبر اسلام احادیثى را املا کرد و على (ع) آنها رانوشت و به صورت یک کتاب تدوین شده در آورد. این کتاب پس از على ع در اختیار ائمه ع بود تا آنکه به امام باقر (ع) منتقل گردید. روزى «حکم بن عتیبه» آن را نزد امام باقر (ع) دید. وى در مسئلهاى با حضرت باقر(ع) اختلاف نظر پیداکرده بود، حضرت آن کتاب را به وى نشان داده حدیث مربوط به مسئله مورد اختلاف را در آن ارائه کرد و فرمود: این، خط على (ع) و املاى رسول خدا است.(43)
از این گذشته، امیر مومنان (ع) کتاب دیگرى پیرامون «دیات» تدوین کرده بود که «صحیفه» نامیده مىشد و آن را (به صورت طومار) به شمشیر خود مىبست.
از آن حضرت نقل شده است که فرمود: «نزد ما کتابى نیست که آن را بخوانیم، جز کتاب خدا و این صحیفه». مطالب صحیفه شامل حکم شرعى زخمها و جراحات بوده است.(44)
گفتار امیر مومنان (ع) درباره صحیفه، بروشنى نشان مىدهد که در آن زمان هیچ کتاب دیگرى غیر از قرآن نوشته بوده است و على (ع) نخستین تدوین کننده حدیث و فقه است. سیوطى، على (ع) و فرزندش حسن (ع) را جز طرفداران کتابت حدیث مىشمارد.(45)
اگر جامعه تسنن بر اثر بدعت نهى از نوشتن حدیث، صد سال یا بیشتر، احادیث اسلامى را ضبط نکردند، خوشبختانه جامعه تشیع در این راه پیشقدم شدند، زیرا در زمان خود پیامبر (ص) غیر از على (ع) «ابو رافع» یکى از یاران آن حضرت که از دوستداران على (ع) نیز بود، کتابى به نام «السنن و الاحکام والقضایا» نوشت (46)و احکام و سنن مخصوص در ابواب مختلف اسلام را مثل نماز و روزه و زکات و حج و مرافعات گرد آورد و اگر ما این کتاب را نخستین کتاب حدیث بدانیم که توسط صحابه تدوین شده، مىتوانیم آن را نخستین کتاب فقهى از این نوع نیز بشماریم. (47)
ابورافع هنگامى این کتاب را نوشت که کتابت حدیث و گفتار پیامبر (ص) از نظر دستگاه خلافت، جرم بزرگى به شمار مىرفت/
پس از ابورافع، نویسندگان شیعه در همان دوران فترت کتابت حدیث، به ضبط و نوشتن احادیث اسلامى پرداختند و از این طریق سخنان پیشوایان خودرا از دستبرد تحریف و دیگر آفات زمان حفظ نمودند. این برنامه از زمان امیر مومنان (ع) تا زمان پیشواى پنجم ادامه داشت و در زمان حضرت باقر (ع) پیشرفت درخشانى پیدا کرد، به طورى که هنگام صدور دستور عمر بن عبدالعزیز مبنى بر جمع آورى و تدوین حدیث، هر کدام از یاران و شاگردان برجسته پیشواى پنجم، هزاران حدیث را در حفظ داشتند. (48)
«
محمد بن مسلم»، از شخصیتهاى بزرگ شیعه و راویان بسیار بلند پایه و با فضیلت، نمونه بارزى از شاگردان برجسته پیشواى پنجم در فقه و حدیث است. او اهل کوفه بود و طى چهار سال اقامت در شهر مدینه، پیوسته به محضر امام باقر (ع) و بعد از او به خدمت امام صادق (ع) شرفیاب مىشد و از محضر آن دوپیشواى بزرگ بهرهها مىاندوخت. وى مىگوید:
هر موضوعى که به نظرم مىرسید، از امام باقر ع مىپرسیدم و جواب مىشنیدم، به طورى که سى هزار حدیث از امام پنجم و شانزده حدیث از امام صادق (ع) فرا گرفتم.(49)
محمد بن مسلم کتابى بنام «اربعمأْ مسئله» (چهار صد مسئله) تالیف کرده بود که گویا پاسخ چهار صد مسئلهاى باشد که از پیشواى پنجم و ششم شنیده بود. (50)
یکى دیگر از تربیت یافتنگان مکتب امام باقر (ع) «جابر بن یزید جعفى» است. او نیز اهل کوفه بود و براى استفاده از محضر امام باقر (ع) به شهر مدینه هجرت کرد و در پرتو استفاده از مکتب پرفیض پیشواى پنجم، به مرابت عالى علمى نائل گردید. جابر، با استفاده از علوم و دانشهاى سرشار پیشواى پنجم کتب و آثار متعددى از خود با یادگار گذاشت که شاهد دیگرى بر توجه شیعیان به مسئله تدوین حدیث و جمع آورى معارف اسلامى است. کتب جابر به قرار زیراست:
1-
کتاب تفسیر/
2-
کتاب نوادر/
3-
کتاب فضائل/
4-
کتاب جمل /
5-
کتاب صفین.
6-
کتاب نهروان.
7-
کتاب مقتل امیر المومنین (ع) .
8-
کتاب مقتل الحسین (ع) . (51)
یزید بن عبدالملک
پس از مرگ «عمر بن عبدالعزیز»، «یزید بن عبدالملک» روى کار آمد. یزید مردى عیاش و خوش گذران و لاابالى بود و به هیچ وجه به اصول اخلاقى و دینى پایبند نبود، از اینرو ایام خلافت او یکى از سیاهترین و تاریکترین ادوار حکومت بنى امیه به شمار مىرود. در زمان حکومت وى هیچ فتح و پیروزى و هیچ حادثه درخشانى در جامعه اسلامى اتفاق نیفتاد/
او که در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز ولیعهد بود، چهره حقیقى و ماهیت خود را در وراى ظاهر فریبنده و قیافه مقبولى پوشانده و از این رهگذر افکار عمومى را به سوى خود جلب کرده بود. به همین جهت خلافت او نخست با استقبال مردم روبرو شد، خاصه آنکه وى در نخستین روزهاى زمامدارى اعلام کرد که برنامه خلیفه پیشین را ادامه خواهد داد/
این وعده براى مردم که طعم شیرین اجراى حق و عدالت را در زمان عمر بن عبدالعزیز (ولو به طور نسبى و در مدتى کوتاه) چشیده بودند، نوید امید بخشى بود، ولى طولى نکشید که این انتظار مبدل به یاس و نومیدى گردید زیرا پس از آنکه چند صباحى از زمامدارى وى گذشت، برنامه عوض شد و وعدههاى همه پوچ از آب در آمد!
شهادت دروغین
یزید براى آنکه سرپوشى بر اعمال نارواى خود بگذارد، و براى آنکه خود را از هر گونه گناه و انحرافى تبرئه کند، با تمهیداتى، چهل نفر از رجال و پیرمردان را وادار نمود تا به مصونیت او از گناه و عصیان شهادت بدهند، این عده شهادت دادند که هیچ گونه حساب و عذابى متوجه خلفا نیست! (52)
البته شهادت این عده به این سادگى نبود، بلکه گوشهاى از سیاستهاى مزورانه بنى امیه به منظور تثبیت حکومت خود به شمار مىرفت، زیرا بنى امیه براى تامین مقاصد سیاسى خود، یک جمعیت فکرى مانند «مرجئه»(53)به وجود آورده بودند که فعالیت فکرى آنها وسیلهاى براى تثبیت پایههاى حکومت اموى زیر پوشش دین بود/
این گونه جمعیتها، که به استخدام حکومت اموى در آمده بودند، با یک سلسله تفسیرها و توجیهات دینى، اعمال ضد اسلامى زمامداران اموى را توجیه مىکردند!
«
ابن قتیبه دینورى» مىنویسد:
«
یزید ابتدأاً به خاطر اخلاق فریبنده خود، در میان قریش محبوبیت داشت و اگر پس از رسیدن به خلافت، طبق روش عمر بن عبدالعزیز رفتار مىکرد، مردم از او شکایت نمىکردند؛ ولى وى برخلاف انتظار همه، پس از رسیدن به قدرت، بکلى تغییر روش داد و عیناً رفتار نامطلوب برادرش ولید را در پیش گرفت. رفتار او موج نفرت مسلمانان را بر ضد او برانگیخت، به طورى که مردم تصمیم گرفتند او را از خلافت برکنار سازند. یزید به اندازهاى به حقوق و خواستههاى مردم بى اعتنا بود که حتى گروهى از قریش وعدهاى از بنى امیه نیز به اعمال او اعتراض کردند/
یزید، به جاى آنکه به انتقادهاى مردم گوش داد. و در روش خود تجدید نظر نماید، بر خشونت و سختگیرى خود افزود و عدهاى از اشراف قریش و بزرگان بنى امیه را به اخلال در نظم عمومى و شورش و کودتا متهم کرد و به عموى خود «محمد بن مروان»، دستور داد آنها را بازداشت نموده به زندان افکند. این عده قریب دو سال در زندان ماندند، آنگاه محمد آنها را به وسیله زهر مسموم نمود و همه را به قتل رسانید!
یزید غیر از این عده، تعداد سى نفر از رجال قریش را دستگیر کرد و پس از آنکه مبالغ زیادى جریمه از آنان گرفت و اموال و دارایى و مستغلاتشان را مصادره نمود، آنان را مورد آزار و شکنجه سخت قرار داد و از هستى ساقط کرد، به طورى که افراد مزبور در گوشه و کنار شام و سایر نقاط پراکنده شده با فقر و تنگدستى به سر مىبردند.یزید به این هم اکتفا نکرد، بلکه دستور داد تمام کسانى را که با آنان تماس داشتند، به اتهام همکارى با شورشیان و مخالفان حکومت، به دار کشیدند»! (54)
ساز و آواز و قمار
خلفاى پیشین بنى امیه در اوقات فراغت خویش به اخبار جنگها و داستانهاى شجاعان قدیم عرب و قصائد شعرا گوش مىدادند، ولى در زمان خلفاى بعدى و از آن جمله «یزید بن عبدالملک» ساز و آواز جاى قصائد و اشعار را گرفت و در بزمهاى شبانه دربار خلافت، به جاى قصائد حماسى شعرا و داستانهاى جنگى، ساز و آواز رایج گردید/
هشام بن عبدالملک
هشام مردى بخیل، خشن، جسور، ستمگر، بیرحم و سخنور بود. (55)او در جمع آورى ثروت و عمران و آبادى مىکوشید و در زمان خلافتش بعضى از صنایع دستى رونق یافت ؛ لکن از آنجا که وى شخصى بى عاطفه و سختگیر بود، در دوران حکومت او، زندگى برمردم سخت شد و احساسات و عواطف انسانى در جامعه روبه زوال رفت و رسم نیکوکارى و تعاون برچیده شد، به طورى که هیچ کس نسبت به دیگرى دلسوزى و کمک نمىکرد! (56)
نفوذ عناصر فاسد و منحرف
«
سید امیر على»، مورخ و دانشمند معروف، وضع اجتماعى - سیاسى آن روز جامعه اسلامى را بخوبى ترسیم نموده اخلاق و رفتار هشام را به نحو روشنى تشریح مىکند:
«
با مرگ یزید دوم، خلافت به برادرش هشام رسید؛ لکن خلافت او زمانى استقرار یافت که آشوبها و نهضتهاى داخلى را سرکوب نمود و آتش جنگهاى خارجى را خاموش ساخت، زیرا در آن زمان، از طرف شمال، قبایل ترکمن خزر به دولت مرکزى فشاروارد مىآوردند، و درشرق، رهبران عباسى مخفیانه سرگرم فراهم ساختن مقدمات براى درهم شکستن پایههاى حکومت اموى بودند. در داخل کشور نیز آتش خشم و کینه خوارج، که مردمى دلیر و سلحشور بودند، شعله ور شده بود/
در این کشمکشها، بهترین جوانان عرب، یا در جنگهاى داخلى کشته شدند و یا قربانى سیاست بدبینى و حسادت دربار فاسد خلافت گشتند، زیرا در اثر اطمینان کورکورانهاى که خلیفه قبلى از وزرا و درباریان خود داشت، حکومت و قدرت به دست افراد خود خواه و ناشایستى افتاده بود که مردم را به خاطر عجر و ناتوانى خود و سؤ اداره کشور متنفر ساخته بودند/
البته رجال بزرگ و چهرههاى درخشان انگشت شمارى بودند که با کمال همت و دلسوزى نسبت به دین و آیین در میان مردم سست و کم فروغ شده و در میان درباریان و عوامل وابسته به حکومت رو به زوال بود، زیرا آنان عموماً عناصرى بودند که جز تامین منافع خود، هیچ هدفى نداشتند/
در آن عصر خطیر، جامعه اسلامى نیازمند بازوى توانایى بود که کشتى متزلزل حکومت را از غرق شدن نجات بدهد، از اینرو طبعاً هشام به مزایا و خصوصیاتى نیازمند بود که بتواند در پرتو آن، با دشواریها و مشکلاتى که جامعه اسلامى را از هر طرف احاطه کرده بود، مقابله کند/
در اینکه هشام بهتر از خلیفه قبلى (یزید) بود شکى نیست، زیرا در زمان هشام دربار خلافت از عناصر ناپاک تصفیه شد، وقار و سنگینى جایگزین سبکسرى و بوالهوسى گردید، و جامعه از وجود افراد طفیلى که سربار جامعه بودند پیراسته گشت/
ولى سختگیرى بیش از اندازه هشام، به سرحد خشونت رسید و صرفه جوییهاى وى جنبه بخل یافت و بعضى از کمبودهاى اخلاقى و انسانى وى اوضاع را بدتر کرد، زیرا او فردى کوتاه فکر و مستبد و شکاک و بدبین بود، از اینرو، به هیچ کس اعتماد نمىکرد، بلکه براى خنثى کردن توطئههایى که بر ضد او چیده مىشد، به عملیات مکارانه و جاسوسى متوسل مىشد و از انجا که آدم زود باورى بود،با یک بدگویى و سؤ ظن بهترین رجال کشور را از بین مىبرد. این بدبینى افراطى باعث شد که عزل و نصب متوالى و بیش از حد فرمانروایان و حکام شهرستانها، نتایج فوق العاده به بار آورد».(57)
امام باقر (ع) در شام

یکى از حوادث مهم زندگى پرافتخار پیشواى پنجم، مسافرت آن حضرت به شام مىباشد.
هشام بن عبدالملک، که یکى از خلفاى معاصر امام باقر (ع) بود، همیشه از محبوبیت و موقعیت فوق العاده امام باقر بیمناک بود و چون مىدانست پیروان پیشواى پنجم، آن حضرت را امام مىدانند، همواره تلاش مىکرد مانع گسترش نفوذ معنوى و افزایش پیروان آن حضرت گردد/
در یکى از سالها که امام باقر (ع) همراه فرزند گرامى خود «جعفر بن محمد(ع) » به زیارت خانه خدا مشرف شده بود، هشام نیز عازم حج شد. در ایام حج، حضرت صادق (ع) در مجمعى از مسلمانان سخنانى در فضیلت و امامت اهل بیت (ع) بیان فرمود که بلافاصله توسط ماموران به گوش هشام رسید. هشام، که پیوسته وجود امام باقر (ع) را خطرى براى حکومت خود تلقى مىکرد، از این سخن بشدت تکان خورد، ولى - شاید بنا به ملاحظاتى - در اثناى مراسم حج متعرض امام (ع) و فرزند آن حضرت نشد، لکن به محض آنکه به پایتخت خود (دمشق) بازگشت به حاکم مدینه دستور داد امام باقر (ع) و فرزندش جعفر بن محمد را روانه شام کند/
امام ناگزیر همراه فرزند ارجمند خود مدینه را ترک گفته وارد دمشق شد. هشام براى اینکه عظمت ظاهرى خود را به رخ امام بکشد، و ضمنا به خیال خود از مقام آن حضرت بکاهد، سه روز اجازه ملاقات نداد! شاید هم در این سه روز در این فکر بود که چگونه با امام (ع) روبرو شود و چه طرحى بریزد که از موقعیت و مقام امام (ع) در انظار مردم کاسته شود؟!
مسابقه تیراندازى
البته اگر دربار حکومت هشام کانون پرورش علما و دانشمندان و مجمع سخندانان بود امکان داشت دانشمندان برجسته را دعوت نموده مجلس بحث و مناظره تشکیل بدهد؛ ولى از آنجا که دربار خلافت اغلب زمامداران اموى-و از آن جمله هشام - از وجود چنین دانشمندانى خالى بود و شعرا و داستانسرایان و مدیحه گویان جاى رجال علم را گرفته بودند، هشام به فکر تشکیل چنین مجلسى نیفتاد،زیرا بخوبى مىدانست اگر از راه مبارزه و مناظره علمى وارد شود هیچ یک از درباریان او از عهده مناظره با امام باقر (ع) برنخواهند آمد و از این جهت تصمیم گرفت از راه دیگرى وارد شود که به نظرش پیروزى او مسلم بود/
آرى با کمال تعجب هشام تصمیم گرفت یک مسابقه تیراندازى! ترتیب داده امام (ع) را در آن مسابقه شرکت بدهد تا بلکه به واسطه شکست در مسابقه، امام در نظر مردم کوچک جلوه کند! به همین جهت پیش از ورود امام (ع) به قصر خلافت، عدهاى از درباریان را واداشت نشانهاى نصب کرده مشغول تیراندازى گردند. امام باقر (ع) وارد مجلس شد و اندکى نشست. ناگهان هشام رو به امام کرد و چنین گفت: آیا مایلید در مسابقه تیراندازى شرکت نمایید؟ حضرت فرمود: من دیگر پیر شدهام و وقت تیراندازیم گذشته است، مرا معذور دار. هشام که خیال مىکرد فرصت خوبى به دست آورده و امام باقر (ع) را در دو قدمى شکست قرار داده است، اصرار و پافشارى کرد که تیر و کمان خود را به آن حضرت بدهد. امام (ع) دست برد و کمان را گرفت و تیرى در چله کمان نهاد و نشانهگیرى کرد و تیر را درست به قلب هدف زد! آنگاه تیر دوم را به کمان گذاشت و رها کرد و این بار تیر در چوبه تیر قبلى نشست و آن را شکافت! تیر سوم نیز به تیر دوم اصابت کرد و به همین ترتیب نه تیر پرتاب نمود که هر کدام به چوبه تیر قبلى خورد!
این عمل شگفتانگیز، حاضران را بشدت تحت تاثیر قرار داده و اعجاب و تحسین همه را برانگیخت. هشام که حسابهایش غلط از آب در آمده و نقشهاش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تاثیر قرار گرفت و بى اختیار گفت: آفرین بر تو اى اباجعفر! تو سرآمد تیراندازان عرب و عجم هستى، چگونه مىگفتى پیر شدهام؟! آنگاه سر به زیر افکند و لحظهاى به فکر فرو رفت. سپس امام باقر (ع) و فرزند عالیقدرش را در جایگاه مخصوص کنار خود جاى داد و فوق العاده تجلیل و احترام کرد و رو به امام کرده گفت: قریش از پرتو وجود تو شایسته سرورى بر عرب و عجم است، این تیراندازى را چه کسى به تو یاد داده است و در چه مدتى آن را فراگرفتهاى؟
حضرت فرمود: مىدانى که اهل مدینه به این کار عادت دارند، من نیز در ایام جوانى مدتى به این کار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها کردم، امروز چون تو اصرار کردى ناگزیر پذیرفتم.
هشام گفت: آیا جعفر (حضرت صادق) نیز مانند تو در تیراندازى مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان، «کمال دین» و «اتمام نعمت» را که در آیه «الیوم اکملت لکم دینکم» (58)آمده (امامت و ولایت) از یکدیگر به ارث مىبریم و هرگز زمین از چنین افرادى (حجت) خالى نمىماند.(59)
مناظره با اسقف مسیحیان

گرچه دربار هشام براى ابراز عظمت علمى پیشواى پنجم محیط مساعدى نبود، ولى از حسن اتفاق، پیش از آنکه پیشواى پنجم شهر دمشق را ترک گوید، فرصت بسیار مناصبى پیش آمد که امام براى بیدار ساختن افکار مردم و معرفى عظمت و مقام علمى خود بخوبى از آن استفاده نمود و افکار عمومى شام را منقلب ساخت. ماجرا از این قرار بود: هشام دستاویز مهمى براى جسارت بیشتر به پیشگاه امام پنجم (ع) در دست نداشت، ناگزیر با مراجعت آن حضر به مدینه موافقت کرد. هنگامى که امام (ع) همراه فرزند گرامى خود از قصر خلافت خارج شدند، در انتهاى میدان مقابل قصر با جمعیت انبوهى روبرو گردید که همه نشسته بودند. امام از وضع آنان و علت اجتماعشان جویا شد. گفتند: اینها کشیشان و راهبان مسیحى هستند که در مجمع بزرگ سالیانه خود گردآمدهاند و طبق برنامه همه ساله منتظر اسقف بزرگ مىباشند تا مشکلات علمى خود را از او بپرسند. امام (ع) به میان جمعیت تشریف برده و به طور ناشناس در ان مجمع بزرگ شرکت فرمود. این خبر فوراً به هشام گزارش داده شد. هشام افرادى را مامور کرد تا در انجمن مزبور شرکت نموده از نزدیک ناظر جریان باشند/
طولى نکشید اسقف بزرگ که فوق العاده پیر و سالخورده بود، وارد شد و با شکوه و احترام فروان، در صدر مجلس قرار گرفت. آنگاه نگاهى به جمعیت انداخت، و چون سیماى امام باقر (ع) توجه وى را به خود جلب نمود، رو به امام کرد و پرسید:
-
از ما مسیحیان هستید یا از مسلمانان؟
-
از مسلمانان.
-
از دانشمندان آنان هستید یا افراد نادان؟
-
از افراد نادان نیستم!
-
اول من سوال کنم یا شمامى پرسید؟
-
اگر مایلید شما سوال کنید/
-
به چه دلیل شما مسلمانان ادعا مىکنید که اهل بهشت غذا مىخورند و مىآشامند ولى مدفوعى ندارند؟ آیا براى این موضوع، نمونه و نظیر روشنى در این جهان وجود دارد؟
-
بلى، نمونه روشن آن در این جهان جنین است که در رحم مادر تغذیه مىکند ولى مدفوعى ندارد!
-
عجب! پس شما گفتید از دانشمندان نیستید؟!
-
من چنین نگفتم، بلکه گفتم از نادانان نیستم!
-
سوال دیگرى دارم/
-
بفرمایید/
-
به چه دلیل عقیده دارید که میوهها و نعمتهاى بهشتى کم نمىشود و هر چه از آنها مصرف شود، باز به حال خود باقى بوده کاهش پیدا نمىکنند؟ آیا نمونه روشنى از پدیدههاى این جهان را مىتوان براى این موضوع ذکر کرد؟
-
آرى، نمونه روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعله چراغى صدها چراغ روشن کنید، شعله چراغ اول به جاى خود باقى است و از ان به هیچ وجه کاسته نمىشود!$
...
اسقف هر سوال و مشکلى به نظرش مىرسید، همه را پرسید و جواب قانع کننده شنید و چون خود را عاجز یافت، بشدت ناراحت و عصبانى شد و گفت: «مردم! دانشمند والا مقامى را که مراتب اطلاعات و معلومات مذهبى او از من بیشتر است، به اینجا آوردهاید تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پیشوایان آنان از ما برتر وبهترند؟! به خدا سوگند دیگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال دیگر زنده ماندم، مرا در میان خود نخواهید دید!» این را گفت و از جا برخاست و بیرون رفت!
اتهام ناجوانمردانه

این جریان بسرعت درشهر دمشق پیچید و موجى از شادى و هیجان درمحیط شام به وجود آورد. هشام، به جاى آنکه از پیروزى افتخارآمیز علمى امام باقر (ع) بر بیگانگان خوشحال گردد، بیش از پیش از نفوذ معنوى امام (ع) بیمناک شد و ضمن ظاهر سازى و ارسال هدیه براى آن حضرت پیغام داد که حتماً همان روز دمشق را ترک گوید! نیز بر اثر خشمى که به علت پیروزى علمى امام (ع) به وى دست داده بود، کوشش کرد درخشش علمى و اجتماعى ایشان را با حربه زنگ زده تهمت از بین ببرد و رهبر عالیقدر اسلام را متهم به گرایش به مسیحیت نماید! لذا با کمال ناجوانمردى به برخى از فرمانداران خود (مانند فرماندار شهر مدین) چنین نوشت:
«
محمد بن على، پسر ابوتراب، همراه فرزندش نزد من آمده بود، وقتى آنان را به مدینه بازگرداندم، نزد کشیشان رفتند و با گرایش به نصرانیت!! به مسیحیان تقرب جستند. ولى من به خاطر خویشاوندى اى که با من دارند، از کیفر آنان چشم پوشیدم! وقتى که این دو نفر به شهر شما رسیدند، به مردم اعلام کنید که من از آنان بیزارم»!
ولى تلاشهاى مذبوحانه هشام براى پوشاندن حقیقت به جایى نرسید و مردم شهر مزبور که ابتدأاً تحت تاثیر تبلیغات هشام قرار گرفته بودند، در اثر احتجاجها و نشانههاى امامت که از آن حضرت دیده شد، به عظمت و مقام واقعى پیشواى پنجم پى بردند، و بدین ترتیب سفرى که شروع آن با اجبار و تهدید بود، به یکى از سفرهاى ثمربخش و آموزنده تبدیل شد! (60)
مناظرات امام باقر ع

در دوران امامت حضرت باقر (ع) فرقههاى مذهبى و گروههاى سیاسى و مذهبى متعددى مانند: معتزله، خوارج و مرجئه فعالیت داشتند و امام باقر (ع) همچون سدى استوار در برابر نفوذ عقائد باطل آنان ایستادگى مىنمود و طى مناظراتى که با سران این گروهها داشت، پایگاههاى فکرى و عقیدتى آنان را در هم مىکوبید و بى پایگى عقائدشان رابا دلائلى روشن ثابت مىکرد. در اینجا به عنوان نمونه گفتگوى آن حضرت را با «نافع بن ازرق»،یکى از سران خوارج، از نظر خوانندگان مىگذرانیم :
روزى «نافع» به حضور امام رسید و مسائلى از حرام و حلال پرسید. امام به سوالات وى پاسخ داد و ضمن گفتگو فرمود:
به این مارقین (از دین خارج شدگان) بگو: چرا جدایى از امیر مومنان (ع) را حلال شمردید، در صورتى که قبلا خون خویش را در کنار او و در راه اطاعت از او نثار مىکردید و یارى اورا موجب نزدیکى به خدا مىدانستید؟!
امام افزود: آنان خواهند گفت که او را در دین خدا حکم قرار داد. به آنان بگو: خداوند در شریعت پیامبر خود در دو مورد دو نفر را حکم قرار داده است؛ یکى در مورد اختلاف میان زن و شوهر است که مىفرماید:
«
و اگر از جدایى و شکاف میان آنها بیم داشته باشید، داورى از خانواده شوهر و داورى از خانواده زن انتخاب کنید (تا به کار آنان رسیدگى کنند) اگر این دو داور تصمیم به اصلاح داشته باشند،خداوند کمک به توافق آنها مىکند (زیرا) خداوند دانا و آگاه است».(61)
دیگرى داورى «سعد بن معاذ» است که پیامبر اسلام او را میان خود و قبیله یهودى «بنى قریظه» حکم قرار داد، و او هم طبق حکم خدا نظر داد. آنگاه امام افزود: آیا نمىدانید که امیر مومنان حکمیت را به این شرط پذیرفت که دو داور بر اساس حکم قرآن داورى کنند و از از حدود قرآن تجاوز نکنند و شرط کرد که اگر بر خلاف قران راى بدهند، مردود خواهد بود؟ وقتى که به امیر مومنان گفتند: داورى که خود تعیین کردى بر ضرر تو نظر داد، فرمود: من او را داور قرار ندادم، بلکه کتاب خدا را داور قرار دادم. پس چگونه مارقین حکمیت قرآن و مردود بودن خلاف قران را گمراهى مىشمارند، اما بدعت و بهتان خود را گمراهى به حساب نمىآورند؟!
«
نافع بن ازرق» با شنیدن این بیانات گفت: به خدا سوگند این سخنان را نه شنیده بودم و نه به ذهنم خطور کرده بود، حق همین است ان شأ الله!(62)
________________________________________
1-
شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبه بصیرتى، ص 261/
2-
ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب،قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 195/
3-
اظهر من مخبئات کنوز المعارف و حقایق الاحکام و الحکم و اللطائف مالا یخفى الا على منطمس البصیره او فاسد الطویه و السریره و من ثم قیل و فیه هو باقر العلم و جامعه و شاهر علمه و ارفعه (الصواعق المحرقه، الطبعه الثانیة، قاهره، مکتبه القاهره، ص 201). 4- سبط ابن الجوزى، تذکره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحیدریة، 1383 ه'.ق، ص 337 - على بن عیسى الاربلى، کشف الغمه، تبریز، مکتبه بنى هاشم، 1381 ه'.ق، ج 2، ص 329 - فضل بن الحسن البدایة و النهایة، الطبعه الثانیة، بیروت، مکتبه المعارف، 1977 م، ج 9، ص .311 در بعضى از نسخهها «حکم بن عیینه» ذکر شده است ولى «عتیبه» صحیح است. ر.ک به: کاظم مدیر شانه چى، علم الحدیث و درایة الحدیث، چاپ سوم، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیة قم، 1362 ه'.ش، ص 67/
5-
طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضویة، 1350 ه'.ق، ص 176/
6-
شیخ طوسى، اختیار معرفه الرجال (مشهور به رجال کشى)، تصحیح و تعلیق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 136 و 137 (حدیث شماره 219)/
7-
الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، ص 262/
8-
تذکره الخواص، نجف، منشوارت المطبعه الحیدریة، 1383 ه'.ق، ص 337/
9-
دکتر آیتى، محمد ابراهیم،اندلس یا تاریخ حکومت مسلمین در اروپا، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1363 ه'.ش، ص 17-18/
ة 10-ابن اثیر الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 5، ص 11 و 37 - مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ج 3، ص 173 و 182/
11-
فروخ، عمر، تاریخ صدر الاسلام و الدولةالامویة، الطبعة الثالثة، بیروت، دارالعلم للملایین، 1976 م، ص 197/
12-
سید امیرعلى، مختصر تاریخ العرب، تعریب: عفیف البعلبکى، الطبعه الثانیة، بیروت، دارالعلم للملایین، 1967 م، ص 125/
13-
دکتر ابراهیم حسن، حسن، تاریخ سیاسى اسلام، چاپ چهارم، تهران، انتشارات جاویدان، 1360 ه.ش، ج 1، ص 401/
14-
مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ج 3، ص 175/
15-
مسعودى، همان ماخذ، ص 183/
16-
ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، ج 3، ص 50/
17-
سیوطى، تاریخ الخلفأ، الطبعة الثالثة، تحقیق: محمد محیى الدین عبدالحمید، قاهره، مطبعة المدنى، (افست مکتبه المثنى- بغداد) ص 232 - ابن قتیبه، الامامة و السیامة، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه'.ق، ج 2، ص 116 - سید امیر على، مختصر تاریخ العرب، الطبعه الثالثه، تعریب: عفیف البعلبکى، بیروت، دارالعلم للملابین، ص 129/
18-
ابن قتیبه، همان ماخذ، ص 116/
19-
سیوطى، همان ماخذ، ص 232/
20-
ابوحنیفه دینورى، الاخبار الطوال، تحقیق: عبدالمنعم عامر، قاهره، داراحیأ الکتب العربیة (افست انتشارات آفتاب تهران)، ص 331/
21-
ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، الطبعة الثانیة، قم، منشورات مکتبة آیة الله العظمى مرعشى النجفى، ج 3، ص 57/
22-
على ع یکى از شرکت کنندگان در جنگ بدر وبیعت رضوان بود بلکه در صدر همه آنان قرار داشت.
23-
خداوند به عدالت و نیکوکارى و بخشش به خویشان فرمان مىدهد و از کارهاى بد و ناروا و ستمگرى منع مىکند، شما را پند مىدهد تا اندرز الهى را بپذیرید(سوره نحل: 90)/
24-
ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 5، ص 42 و ر.ک به: مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ج 3، ص 184 - ابن ابى الحدید، همان ماخذ، ج 3، ص 59/
25-
ابن واضح، همان ماخذ، ص 50/
26-
الخصال، باب الثلاثه/
27-
سیوطى، همان ماخذ، ص 230/
28-
ابن عبدربه، عقد الفرید، بیروت، دارالکتاب العربى، 1403 ه'.ق، ج 4، ص 439/
29-
شمس الدین ذهبى، تذکرة الحفاظ، بیروت، دارالتراث العربى، ج 1، ص 3/
30-
ابوریة، محمود، اضوأ على السنه المحمدیة، الطبعة الثانیة، مطبعه صور الحدیثه، ص 43 (من کان عنده شیئى فلیمحه)/
31-
شمس الدین ذهبى، همان ماخذ، ص 7 - عجاج الخطیب، محمد، السنة قبل التدوین، قاهره، دارالفکر، 1391 ه'.ق، ص 97 - ابن ماجه، سنن، بیروت، داراحیأ التراث العربى، ج 1، ص 12 - الحاکم النیشابورى، المستدرک على الصحیحین، بیروت، دارلمعرفه، ج 1، ص 102/
32-
ابوریة، همان ماخذ، ص 43 - محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 287 - عسکرى، سید مرتضى، نگاهى به سرنوشت حدیث، تهران، انتشارات روزبه، 1353 ه'.ش، ص 23 - سیوطى، تدریب الراوى فى شرح تقریب النواوى، بیروت، دارالکتب العربى، 1409 ه'.ق، ج 2، ص 64/
33-
الحاکم النیشابورى، همان ماخذ، ج 1، ص .110 در تذکرة الحفاظ (ج 1، ص 7) به جاى ابوذر، ابومسعود انصارى نام برده شده است.
34-
ابن ماجه، همان ماخذ، ص11/
35-
ابن ماجه، همان ماخذ، ص 12/
36-
بخارى، صحیح، بشرح الکرمانى، الطبعة الثانیة، بیروت، داراحیأ التراث العربى، ج 2، ص 6/
37-
مدیر شانه چى، کاظم، علم الحدیث و درایة الحدیث، چاپ سوم، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیة قم، 1362 ه'.ش، ص 30/
38-
و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى (سوره نجم، 3 و 4)/
39-
و مااتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا (سوره حشر: 7)/
40-
فاوما الى اسفتیه فقال الذى نفسى بیده ما یخرج مما بینهما الا حق فاکتب (الحاکم النیشابورى، همان ماخذ، ج 1، ص 104) و ر.ک به: سیوطى، تدریب الراوى، بیروت، دارالکتاب العربى، 1409 ه'.ق، ج 2، ص 62)/
41-
ابوریه، همان ماخذ، ص 43/
42-
احمد حنبل، مسند، دارالفکر، ج 3، ص 12- عبدالله دارمى، سنن دارالفکر، ج 1، ص 119- ابوریه، همان ماخذ، ص 42/
43-
نجاشى، فهرست اسمأ مصنفى الشیعه، قم، مکتبة الداورى، ص 255 (ترجمه محمد بن عذافر)-الصدر، السید حسن، الشیعة و فنون الاسلام، لبنان، صیدا، 1331 ه'.ق، ص .65 در بعضى نسخهها «حکم بن عیینه» ذکر شده است، ولى چنانکه در چند صفحه پیش یادآورى کردیم، صحیح آن «عتیبه» است/
44-
شرف الدین، السید عبدالحسین، مولفوا الشیعه فى صدر الاسلام، تهران، مکتبه النجاح، ص 14-.15 مرحوم سید حسن صدر مىنویسد: نسخهاى از این کتاب نزد من موجود است و بخارى در باب «کتاب العلم» از این صحیفه نقل کرده است. (تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام، تهران، منشورات الاعلمى، ص 279)/
45-
تدریب الراوى فى شرح تقریب النواوى، بیروت، دارالکتاب العربى، 1409، ج 2، ص 61/
46-
نجاشى، فهرست اسمأ مصنفى الشیعه، قم، مکتبه الداورى، ص 4/
47-
پیرامون بحث کتابت و تدوین حدیث، نگاه کنید به: جعفر السبحانى، بحوث فى الملل و النحل، الطبعة الثانیة، لجنة اداره الحوزه العلمیة قم المقدسة، ایران، 1410 ه'.ق، ج 1، ص 58-73/
48-
جلال الدین عبدالرحمن سیوطى، که اصرار دارد پایه گذاران علوم اسلامى را جمعى از اهل تسنن معرفى کند، مىگوید: «نخستین کسى که در فقه کتاب نوشت ،ابوحنیفه بود»؛ در صورتى که ابوحنیفه در سال 100 هجرى متولد شده و در سال 150 فوت کرده است، اما ابورافع 60 سال پیش از تولد ابوحنیفه درگذشته است! (السید حسن الصدر، تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام، طهران، منشوات الاعلمى، ص 298) بنابراین جهان تسنن از اوائل قرن دوم هجرى به تدوین فقه و حدیث پرداخته ولى بزرگان شیعه از همان روزهاى اول دست به چنین کارى زدهاند.
49-
شیخ مفید، الاختصاص، تصحیح و تعلیق: على اکبر الغفارى، قم، منشورات جماعة المدرسین فى الحوزه العلمیة بقم المقدسه، ص 201 - شیخ طوسى، اختیار معرفه الرجال (معروف به رجل کشى)، تصحیح و تعلیق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 163 (شماره 276)/
50-
شرف الدین، السید عبدالحسین، مولفوا الشیعه فى صدر اسلام، الطبعة الثانیة، طهران، مکتبه نجاح، ص 64/
51-
شرف الدین، همان ماخذ، ص 36/
52-
سیوطى، تاریخ الخلفأ، الطبعه الثانیة، تحقیق: محمد محیى الدین عبدالحمید، قاهره، مطبعه المدنى (افست مکتبه المثنى- بغداد) ص 246/
53-
مرجئه فرقهاى بودند که ایمان را عبارت از اعتقاد قلبى مىدانستند و هیچ یک از گناهان و اعمال ضد اسلامى را با ایمان منافى نمىدانستند!
54-
الامامة و السیاسة، الطبعة الثالثة، قاهره، مطبعه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه'.ق، ج 2، ص 125/
55-
ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبه الحیدریة، ج3، ص 70/
56-
مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ج 3، ص 205/
57-
سید امیرعلى، همان ماخذ، ص 139/
58-
الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا. این آیه پس از واقعه غدیر و اعلام امامت على (ع) نازل گردید/
59-
محمد بن جریر بن رستم الطبرى، دلائل الامامة، نجف، منشورات المطبعة الحیدریة، 1383 ه'.ق، (افست منشورات الرضى - قم) ص 105/
60-
تفصیل جریان سفر حضرت باقر (ع) به شام را «محمد بن جریر بن رستم الطبرى» در کتاب «دلائل الامامه» (ص 105-107) بیان نموده است و سپس مرحوم سید بن طاووس در کتاب «امان الاخطار» (ص 62) و علامه مجلسى در بحارالانوار (ج 46،ص 307-313) و تالیفات دیگر خود از این جریر نقل کردهاند، ولى در جزئیات قضیه اندکى اختلاف به چشم مىخورد.
61-
وان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها ان یرید اصلاحا یوفق الله بینهما ان الله کان علیما خبیرا (سوره نسأ: 35)/
62-
طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعة المرتضویة، 1350، ج 2، ص 176/
________________________________________
برگرفته از:سیره پیشوایان، مهدى پیشوایى، ص 304 - 346

شیعه پایه گذار تدوین حدیث

آتش انتقامجویى

اوضاع و شرائط سیاسى و اجتماعى

شاگرادان مکتب امام باقر (ع


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد